جنبش آذربایجان برای یکپا رچگی و دمکراسی در ایران
اطلاعیه
هم میهنان : جان فرزاد کمانگر در خطر است
رژیم واپسگرای ولی فقیه حکم قتل او را صادر کرده و می خواهد او را به پای چوبه دار ببرد تا با کشتن وی صدای آزادی خواهی او را در گلو خفه کند و با ایجاد رعب و وحشت در بین معلمان کل کشور به ویژه در استان های کردنشین کلاس درس جوان فردی و آزادگی او رابرای همیشه تعطیل نماید .
اما آیت الله هاشمی عراقی ، آیت الله دری نجف آبادی و آیت الله علی خامنه ای بدانند با کشتن فرزاد کمانگر نه اینکهصدای او قطع و کلاس درسش تعطیل نخواهد شد ، بلکه میلیون ها آذربایجانی نیز به مانند دیگر هم میهنان کرد خود فریاد آزادی خواهی او را این بار در سراسر ایران سر خواهند داد.
جنبش آذربایجان از کلیه هم میهنان به ویژه آذربایجانی ها می خواهد به تائید حکم اعدام فرزاد کمانگر در ديوان عالي کشور بطور گسترده ، چه در داخل ایران و چه درخارج از ایران اعتراض نمایندو آن را به سازمان های حقوق بشری وسایر مراجع ذیربط درتمام دنیادراسرع وقت اعلام وازآن طریق ضمن اعتراض به اعمال غیرانسانی رژم غیرقانونی وقرون وسطائی ملایان حاکم برسرنوشت ایرانیان، به نحومقتضی وکارآ اقدام نمایند.
پاینده ایران و ملت ایران
دبیرخانۀ جنبش آذربایجان
11 جولای 2008
اعدام قريب الوقوع معلم دربند فرزاد کمانگر
فعالان حقوق بشر در ايران
فرزاد کمانگر معلم و از اعضاي مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران از مرداد ماه سال 1385 بازداشت و پس از طي پروسه پر ابهام و سراسر نقض قانون سيستم غيرمستقل قضائي و بي توجه به فقدان اسناد ، در دادگاه اوليه به اعدام محکوم گرديد ، پس از ارجاع پرونده به ديوان عالي کشور و موج حمايتهاي بي سابقه اشخاص و تشکلات بين المللي از فرزاد کمانگر ، فعال مسالمت جو و مدافع خوشنام حقوق بشر و همزمان با تلاش مدافعان حقوق بشر براي احقاق اولين خواسته افکار عمومي که همانا برگزاري دادگاه علني و عادلانه بود و همچنين بررسي شکنجه هاي وحشيانه اي که اين معلم در بازداشتگاههاي 209 اوين ، اطلاعات کرمانشاه و اطلاعات سنندج متحمل گرديده بود نهايتاً اين اميد پديدار گرديد که سيستم قضائي ايران به حمايتهاي بي سابقه و درخواستهاي تشکلات مدافع حقوق بشري که کثرت اعضاي آن بعضا از جمعيت کشور ايران نيز افزونتر بود توجه نمايد و حداقل موجبات بررسي علني و عادلانه پرونده فرزاد کمانگر را فراهم نمايد.
متاسفانه روز گذشته مورخه 20/4/87 اجراي احکام زندان رجايي شهر کرج اقدام به ابلاغ حکم اعدام فرزاد کمانگر به وي نمود و هم زمان از وي خواسته شد که نسبت به نوشتن تقاضاي عفو با قيد فوريت اقدام نمايد و وعده هايي نيز جهت رسيدگي به اين خواسته داده شد.
آقاي فرزاد کمانگر بر اساس اين اعتقاد که مرتکب هيچگونه عملي بر خلاف قانون نشده است از نوشتن عفونامه و تقاضاي بخشش خودداري نمود و نظر به عدم تقاضاي عفو و بخشش فرزاد کمانگر ، حکم اعدام وي به اجراي احکام زندان رجايي شهر ارجاع گرديد و با توجه به اينکه وي محکوميت حبس ندارد ، با دستور آقاي شاهرودي رئيس قوه قضائيه حکم اعدام وي به مرحله اجرا در خواهد آمد.
مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران بي توجهي سيستم قضائي به هزاران درخواست و تقاضا از آن قوه براي ايجاد شرايط دادرسي عادلانه را استقلال قوه قضائيه نميداند بلکه بالعکس نشان از نفوذ بي حد و حصر سيستم امنيتي در دستگاه قضا قلمداد مينمايد و براي شانه خالي نمودن از پاسخگويي به حمايتهاي جامعه جهاني و مدافعان حقوق بشر و مستندات موجود راهکاري به نام تقاضاي عفو و بخشش را تنها درماني مقطعي ميبيند.
يادآور ميشويم به گواه مستندات و مدعيات ، آقاي فرزاد کمانگر مورد وحشيانه ترين شکنجه ها قرار گرفته است و در عين اين موضوع نامبرده از هرگونه اتهام مبني بر حمل و نگهداري مواد منفجره و عضويت در گروههاي محارب و مخالف جمهوري اسلامي تبرئه گرديده است و نهايتاً به اتهام عضويت در حزب پ.ک.ک که حزبي مخالف دولت ترکيه و سياستهاي آن است تحت عنوان محاربه محکوم به مرگ گرديد.
آقاي خليل بهراميان وکيل مدافع وي عنوان ميدارد که حتي براي اين اتهام و عضويت وي نيز اسنادي در پرونده وجود ندارد ، قابل توجه است که در حال حاضر دهها عضو رسمي و تشکيلاتي اين حزب در زندانهاي ايران به سر ميبرند و هيچ يک تاکنون تحت اين عنوان به اعدام محکوم نگرديده اند و جالب اينکه حتي دولت ترکيه که رهبر اين حزب را در اختيار دارد نيز وي را به مرگ محکوم ننموده است.
معتقديم پرونده فرزاد کمانگر بستري براي نشان دادن حسن نيت سيستم قضائي جمهوري اسلامي است تا نشان دهد به اراده هزاران انسان ارج مينهد و جان انسانها را گرامي ميدارد و حداقل براي برگزاري يک دادرسي عادلانه ميکوشد. از اينرو اميدواريم تا با درک شرايط و چهره مخدوش ايران در عرصه حقوق بشر در نزد جامعه بين الملل و افکار عمومي با خارج نمودن فرزاد کمانگر از بند بيماران عفوني (هپاتيت ، ايدز و سل) و همچنين متوقف نمودن حکم اعدام وي و برگزاري دادگاه علني براي بررسي پرونده وي فصلي جديد را در استقلال قوه قضائيه رقم زند.
دبيرخانه مجموعه فعالان حقوق بشر در ايرانتهران - جمعه ، 21 تير ماه 1387 برابر با 11-07-2008
---------------------------------------------------------
رنج نامه زندانی سياسی و فعال حقوق بشری، فرزاد كمانگر
اينجانب فرزاد كمانگر معروف به سيامند معلم آموزش و پرورش شهرستان كامياران با 12 سال سابقه تدريس كه يك سال قبل از دستگيري در هنرستان كار و دانش مشغول به تدريس بودم و عضو هيئت مديره انجمن صنفي معلمان شهرستان كامياران شاخه كردستان بودم و تا زمان فعاليت اين انجمن و قبل از اعلام ممنوعيت فعاليتهاي آن مسئول روابط عمومي اين انجمن بودم. همچنين عضو شوراي نويسندگان ماهنامه فرهنگي ـ آموزشي رويان (نشريه آموزش و پرورش كامياران) بودم كه بعدها به وسيله حراست آموزش و پرورش اين نشريه نيز تعطيل شد.
مدتي نيز عضو هيئت مديره انجمن زيست محيطي كامياران (ئاسك) بودهام و از سال 1384 نيز با آغاز فعاليت مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران به عضويت آن درآمدم. در مرداد 1385 براي پيگيري مسئله درمان بيماري برادرم كه از فعالين سياسي كردستان ميباشد به تهران آمدم و دستگير شدم. در همان روز به مكان نامعلومي انتقال داده شدم. زيرزميني بدون هواكش، تنگ و تاريك بردند، سلولها خالي بود نه زيرانداز نه پتو و نه هيچ شي ديگري آنجا نبود. آنجا بسيار تاريك بود مرا به اتاق ديگري بردند. هنگامي كه مشخصات مرا مينوشتند از قوميتم ميپرسيدند و تا ميگفتم "كُرد" هستم به وسيله شلاق شلنگ مانندي تمام بدنم را شلاق ميزدند. به خاطر مذهب نيز مورد فحاشي، توهين و كتككاري قرار ميدادند. به خاطر موسيقي كُردي كه روي گوشيم موبايلم بود تا ميتوانستند شلاقم ميزدند. دستهايم را ميبستند و روي صندلي مينشاندند و به جاهاي حساس بدنم ... فشار وارد ميكردند و لباسهايم را از تنم به طور كامل خارج ميكردند و با تهديد به تجاوز جنسي با چوب و باتوم آزارم ميدادند.
پاي چپ من در اين مكان به شدت آسيب ديد و به علت ضربههاي همزمان به سرم و شوك الكتريكي بيهوش شدم و از هنگامي كه به هوش آمدم. تا كنون تعادل بدنم را از دست دادهام و بياختيار ميلرزم، پاهايم را زنجير ميكردند و به وسيله شوك الكتريكي كه دستگاهي كوچك و كمري بود به جاهاي مختلف و حساس بدنم شوك ميزدند كه درد بسيار زياد و وحشتناكي داشت بعدها به بازداشتگاه 209 در زندان اوين منتقل شدم. از لحظه ورود به چشمانم چشمبند زدند و در همان راهروي ورودي (همكف، دست چپ بالاتر از اتاق اجراي احكام) مرا به اتاق كوچكي بردند كه در آنجا نيز مرا مورد ضرب و شتم (مشت و لگد) قرار دادند. روز بعد به سنندج منتقل شدم تا برادرم را دستگير كنند. در آنجا از لحظهي ورود به بازداشتگاه با توهين و فحاشي كردن و كتككاري روبهرو شدم. مرا به صندلي بستند و در اتاق بهداري از ساعت 7 صبح تا روز بعد همانگونه گذاشتند. حتي اجازهي دستشوئي رفتن نيز نداشتم. به گونهاي كه مجبور شدم خودم را خيس كنم. بعد از آزار و اذيت بسيار دوباره مرا به بازداشتگاه 209 منتقل كردند. در اتاقهاي طبقهي اول (اطاقهاي سبز بازجويي) مورد بازجويي و كتك و آزار و اذيت قرار دادند.
در 5 شهريورماه 1385 به علت شكنجههاي بسيار ناچاراً مرا به پزشك بردند كه در طبقه اول و در مجاورت اتاقهاي بازجويي قرار داشت كه پزشك آثار كبودي و شكنجه و شلاق زدنها را ثبت كرد كه آثار آن در كمر، گردن، سر، پشت، ران، پاها كاملاً مشهود بود. مدت دو ماه شهريور و مهرماه در سلول انفرادي شماره 43 بودم. كه چون شدت شكنجهها و اذيت و آزار خارج از تصور و بسيار زياد بود مجبور شدم 33 روز اعتصاب غذا نمايم و هنگامي كه خانوادهام را تهديد و احضار ميكردند براي رهايي از شكنجه و اعتراض به اذيت و فشار بر خانوادهام خودم را از پلههاي طبقهي اول پرت كردم تا خودكشي نمايم. مدت نزديك به يك ماه نيز در سلول انفرادي كوچك و بدبويي در انتهاي طبقه اول (113) حبس بودم. كه در اين مدت اجازهي ملاقات و تلفن با خانواده را نداشتم. در مدت 3 ماه انفرادي اجازه هواخوري را هم نداشتم و سپس به سلول چند نفره شماره 10 (راهرو) منتقل شدم و 2 ماه نيز در آنجا بودم. اجازه ملاقات با وكيل يا خانواده را نيز نداشتم. در اواسط ديماه از 209 تهران به بازداشتگاه اطلاعات كرمانشاه واقع در ميدان نفت انتقال داده شدم در حالي كه نه اتهامي داشتم و نه تفهيم اتهام شدم. بازداشتگاهي تنگ و تاريك كه هر گونه جنايتي در آن ميشد.
همه لباسهايم را در اتاق بيرون آوردند و بعد از ضرب و شتم لباسي كثيف و بدبو به من دادند و با ضرب و شتم مرا از راهرو و بازداشتگاه به اتاق افسر نگهباني و از آنجا به راهرو ديگري كه از در كوچكي وارد ميشد بردند. سلول بسيار كوچكي كه در واقع از همه كس مخفي بود و صدايم به جايي نميرسيد. سلول تقريباً يك متر و شصت سانتيمتر در نيم متر بود. دو لامپ كوچك از سقف آويزان بود. هواكش نداشت. آن سلول قبلاً دستشوئي بود و بسيار بدبو و سرد. يك عدد پتوي كثيف در سلول بود. هنگام بيدار شدن بياختيار سرت به ديوار ميخورد. اتاق سرد بود. براي نفس كشيدن مجبور بودم صورتم را روي زمين بگذارم و دهانم را به زير در نزديك بكنم تا نفس بكشم و هنگام خواب يا استراحت هر ساعت چند بار با صداي بلند در را ميزدند تا از استراحت جلوگيري كنند و يا لامپهاي كوچك را خاموش ميكردند. دو روز بعد از ورود مرا به اتاق بازجويي بردند و بدون هيچ سئوالي مرا زير ضربات مشت و لگد گرفتند و توهين و فحاشي كردند. دوباره مرا به سلول بردند صداي راديويي را تا آخر باز ميگذاشتند تا قدرت استراحت و تفكر را از من بگيرند در 24 ساعت 2 بار اجازه دستشويي رفتن داشتم. ماهي بكبار نيز اجازه استحمام چند دقيقهاي داشتم. شكنجههايي كه در آنجا ميشدم مثل:
1. بازي فوتبال: اين اصطلاحي بود كه بازجوها به كار ميبردند، لباسهايم را از تنم در ميآوردند و چهار، پنج نفر مرا دوره ميكردند و با ضربات مشت و لگد به همديگر پاس ميدادند. هنگام افتادن من روي زمين ميخنديدند و با فحاشي كتكم ميزدند.
2. ساعتها روي يك پا مرا نگه ميداشتند و دستهايم را مجبور بودم بالا نگه دارم هرگاه خسته ميشدم دوباره كتكم ميزدند. چون ميدانستند كه پاي چپم آسيب ديده بيشتر روي پاي چپم فشار ميآوردند. صداي قرآن را از ضبط صوت پخش ميكردند تا كسي صدايم را نشنود.
3. در هنگام بازجويي صورتم را زير مشت و سيلي ميگرفتند.
4. زيرزمين بازداشتگاه كه از راهروي اصلي به طرف در هواخوري پلههاي آن با زباله و ريزههاي نان پوشانده ميشد براي اينكه كسي متوجه آن نشود، اتاق شكنجه ديگري بود كه شبها مرا به آنجا ميبردند، دستها و پاهايم را به تختي ميبستند و به وسيلهي شلاقي كه آنرا "ذوالفقار" ميناميدند به زير پاهايم، ساق پا، ران و كمرم ميزدند. درد بسيار زيادي داشت و تا روزها نميتوانستم حتي راه بروم.
5. چون هوا سرد بود و فصل زمستان، اتاق سردي داشتند كه معمولاً به بهانه بازجويي از صبح تا غروب مرا در آن حبس ميكردند و بازجويي هم در كار نبود.
6. در كرمانشاه نيز از شوكهاي الكتريكي استفاده ميكردند و به جاهاي حساس بدنم شوك وارد ميكردند.
7. اجازه استفاده از خميردندان و مسواك را هم نداشتم، غذاي مانده و كم و بدبويي به من ميدادند كه قابل خوردن نبود.
در اينجا نيز براي فشار وارد كردن به من اجازه ملاقات ندادند و حتي دختر مورد علاقهام را نيز دستگير كردند. براي برادرهايم مشكل ايجاد ميكردند و آنها را بازداشت ميكردند. به علت سلول و پتو و لباسهاي غيربهداشتي كثيف و بدبو. دچار ناراحتي پوستي (قارچ) شدم و حتي اجازه ديدن پزشك را هم نداشتم. به علت فشار شكنجهها مجبور شدم. كه 12 روز اعتصاب غذا نمايم. 15 روز آخر بازداشتم سلولم را عوض كردند و به سلول بدبوتر و كثيفتري كه هيچگونه وسيله گرمايي نداشت انتقال دادند. هر روز مورد فحاشي و هتاكي قرار ميگرفتم حتي يكبار به علت ضربههايي كه به بيضههايم زدند بيهوش شدم. شبي نيز لباسهايم را در همان شكنجهگاه (زيرزمين) در آوردند و به تجاوز جنسي تهديدم نمودند و ... براي رهايي از شكنجه چند بار مجبور شدم. كه سرم را به ديوار بكوبم. مرا وادار به اعتراف به مسائل عاطفي و روابط ... وادار ميكردند. صداي آه و ناله سلولهاي ديگر مرتب شنيده ميشد و حتي گاهاً بعضي اقدام به خودكشي مينمودند.
28 اسفندماه به تهران بازداشتگاه 209 منتقل شدم و هر چند به سلول جمعي 121 منتقل شدم ولي باز اجازه ي ملاقات نداشتم. هنوز فشارهاي روحي ـ رواني مانند بازداشت خانواده و جلوگيري از ارتباط با آنها، فحاشي، هتاكي و ... بر من وارد ميكردند.
پروندهام بعد از ماهها بلاتكليفي خردادماه 86 به دادگاه انقلاب شعبه 30 فرستاده شد. بازجوها تهديد ميكردند كه نهايت سعي آنها گرفتن حكم اعدام يا زنداني درازمدت ميباشد. و در صورت اثبات بيگناهيم در دادگاه و آزادي در بيرون از زندان تلافي!؟ ميكنند. نفرت عجيبي كه از من به عنوان يك كُرد، ژورناليست و فعال حقوق بشر داشتند. با وجود همهي فشارها از شكنجه دستبردار نبودند.
دادگاه عدم صلاحيت رسيدگي به پرونده را در تهران اعلام نمود. و رسيدگي پرونده را به سنندج واگذار نمود. با هر بار حمايت مردمي و سازمانهاي حقوق بشر از من و اعتراض به بازداشت و شكنجههاي قانوني آنها عصبانيتر ميشدند و فشارها را بيشتر ميكردند. در شهريورماه 86 به بازداشتگاه سنندج منتقل شدم جايي كه برايم "كابوس وحشتناكي" شده كه هيچگاه از ذهنم و زندگيم خارج نخواهد شد. در حاليكه طبق قانون خودشان من اتهام جديدي نداشتم. از همان لحظه ورود كتككاري و آزار و اذيت جسمي و روانيام آغاز شد.
بازداشتگاه ستاد خبري سنندج يك راهرو اصلي و 5 راهرو مجزا داشت كه در آخرين راهرو و آخرين سلول مرا جاي دادند. جايم را مرتب عوض ميكردند تا روزي رئيس بازداشتگاه همراه چند نفر ديگر مرا بدون دليل ضرب و شتم نمودند و از سلول خارج نمودند روي پلههايي كه 18 پله بود به زيرزمين و اتاقهاي بازجويي منتهي ميشد با ضربهاي كه بر بالاي پلهها از پشت به سرم وارد نمودند به زمين افتادم و چشمانم سياهي رفت با همان حالت مرا از پلهها به پائين كشيده بودند، نميدانم چگونه 18 پله مرا به پائين آورده بودند. چشمانم را باز كردم. درد شديدي در سر و صورت، پهلويم احساس ميكردم با به هوش آمدنم دوباره مرا زير ضربات مشت و لگد گرفتند و بعد از يك ساعت كتككاري دوباره مرا كشان كشان از پلهها بالا كشيدند و به راهروي دوم و سلول كوچكي بردند و به داخل آن پرت كردند. و 2 نفر باز هم مرا زدند تا مجدداً بيهوش شدم. هنگامي كه به هوش آمدم كه صداي اذان عصر را ميشنيدم. صورت و لباسهايم خوني بود. صورتم متورم شده بود. تمام بدنم سياه و كبود شده بود.
قدرت حركت كردن نداشتم بعد از چند ساعت به زور مرا به حمامي انداختند تا صورت خونين و لباسهايم را تميز كنم. لباسهاي خيسم را تنم كردند و به علت وخامت جسميم ساعت 12 شب چند نفر از روساي اطلاعات در حالي كه چشمانم را بسته بودند وضيعت وخيم جسميام را ديدند. و فرداي آن روز مجبور شدند مرا به پزشكي خارج از بازداشتگاه و مستقر در زندان مركزي نشان دهند. به علت آسيبديدگي دندانها و فكم تا چند روز قدرت غذا خوردن هم نداشتم. شبها پنجره سلول را باز ميكردند تا سرما اذيتم كند. به من پتو نميدادند به ناچار مجبور بودم موكت را دور خود بپيچم . اجازه هواخوري ، ملاقات و تلفن نداشتم و بارها و بارها در اتاقهاي بازجويي واقع در زيرزمين مورد ضرب و شتم قرار ميگرفتم. مجبور شدم 5 روز اعتصاب غذا نمايم. بارها سرم را به ديوارهاي زيرزمين ميكوبيدند. و از زيرزمين تا سلول با ضربات مشت و لگد ميبردند. هيچ اتهامي نداشتم نه دركرمانشاه و نه در سنندج.
شكنجه مشهور "جوجه كباب" اصطلاحي بود كه رئيس بازداشتگاه اطلاعات سنندج به كار ميبرد و اكثر شبهايي كه خودش آنجا بود انجام ميداد. دست و پا را ميبست و كف زمين ميانداخت و شلاق ميزد.
صداي گريه ها و ناله هاي زندانيان ديگر كه اكثراً دختر بودند شنيده ميشد و روح هر انساني را آزار ميداد . شبها پنجرهها را باز ميگذاشتند، لباسهايم را در دستشويي كه در زيرزمين بود بعد از كتككاري خيس ميكردند و به همان صورت مرا به سلول ميبردند ، به علت سردي هوا مجبور بودم خودم را لاي پتوي كثيف سلول بپيچانم.
نزديك به 2 ماه نيز در انفراديهاي سنندج بودم، پروندهام در سنندج نيز عدم صلاحيت رسيدگي گرفت و دوباره به تهران منتقل شدم. نزديك به 8 ماه انفرادي آزارهاي جسمي و روحي در اين مدت. روي جسم و اعصاب و روانم تاثير بسيار بدي گذاشته. بعد از يك شب بازداشت در 209 به اندرزگاه 7 زندان اوين در جايي كه مواد مخدر سرگرمي زندانيان محسوب ميشود منتقل شدم و از 27 آبان به زندان رجايي شهر زنداني كه در طبقهبندي سازمان زندانها متعلق به زندانيان خطرناكي چون قتل، آدمربايي و سرقت مسلحانه و ... منتقل شدهام.
با احترام
فرزاد كمانگر
2 آذر 1386
زندان رجائي شهر كرج